سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق بی پایان

 

عصر یک روز بهاری زیرباران بیقرار

رد شدی از آخرین پیچ خیابان بهار

مثل گلبرگی عرق پوش از نوازشهای شرم

طعنه میزد گونه ات حتی به نارنج و انار

پیش از این آری اگر می دیدمت این سالها

رخنه در روحم نمی کرد این سکوت مرگبار

گفتمت بنشین ، برایم حرف تنهایی بزن

غیر عشق اینجاندارد هیچ حرفی اعتبار

بی توتکرار خزان است و زمستان و ستم

بی تو تقویمم تهی از عید و نوروز و بهار

بی تعارف از دلت می آید ای خوب نجیب

بعد چندین روز و ماه و سالهای آزگار

باز هم من باشم و تنهایی و دردی غریب

باز هم من باشم و شب پرسه های انتظار

ابرها رفتند و من ماندم و تنها جای پات

مانده بود از خواب دیشب روی پلکم یادگار


نوشته شده در چهارشنبه 88/12/26ساعت 11:43 صبح توسط الماس نظرات ( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت

کد آهنگ

کد ماوس