سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق بی پایان

 

ثا نیه ها را می شمارم تا به تو که در پشت آن ساعت هستی برسم.

در پشت آن قاب شیشه ای با لحظات شفافش و من با تمام خستگی چشمانم

از آن چشم بر نخواهم داشت تا بیابمت. ای روشنایی امید من.

به انتظارم تا تو از دری بازآیی .

انگار آن ساعتی که آنجا به روی آن دیوار است می داند

که من برای چه به او می نگرم.

او نیز نگاه مرا خوانده است و می داند برای چه به انتظار نشسته ام.

او با تمام سکوت نامنظمش که با صبوری لحظه ها را می نویسد

می داند که انتظار برای چون من ناصبوری سخت است.

اما من از او یاد گرفتم که چگونه صبورانه ثانیه را بخوانم

تا گم نشوم.


نوشته شده در یکشنبه 89/9/14ساعت 2:9 عصر توسط الماس نظرات ( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت

کد آهنگ

کد ماوس