سنگی است زیر آب در گود شبگرفته ی دریای نیلگون تنها نشسته در تک آن گور سهمناک خاموش مانده در دل آن سردی وسکون. او با سکوت خویش از یاد رفته ای است درآن دخمه ی سیاه هرگز بر او نتافته خورشید نیمروز هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه. بسیار شب که ناله برآورد و کس نبود کان ناله بشنود. بسیار شب که اشک بر افشاند و یاوه گشت در گود آن کبود. سنگی است زیر آب،ولی آن شکسته سنگ زنده ست،می تپد به امیدی در آن نهفت. دل بود،اگر به سینه ی دلدار می نشست گل بود،اگر به سایه ی خورشید می شکفت...
نوشته شده در یکشنبه 88/12/23ساعت
9:46 صبح توسط الماس نظرات ( ) |
Design By : Pichak |