عصر یک روز بهاری زیرباران بیقرار رد شدی از آخرین پیچ خیابان بهار مثل گلبرگی عرق پوش از نوازشهای شرم طعنه میزد گونه ات حتی به نارنج و انار پیش از این آری اگر می دیدمت این سالها رخنه در روحم نمی کرد این سکوت مرگبار گفتمت بنشین ، برایم حرف تنهایی بزن غیر عشق اینجاندارد هیچ حرفی اعتبار بی توتکرار خزان است و زمستان و ستم بی تو تقویمم تهی از عید و نوروز و بهار بی تعارف از دلت می آید ای خوب نجیب بعد چندین روز و ماه و سالهای آزگار باز هم من باشم و تنهایی و دردی غریب باز هم من باشم و شب پرسه های انتظار ابرها رفتند و من ماندم و تنها جای پات مانده بود از خواب دیشب روی پلکم یادگار تولد من دومین روز بهار اشکی چکید بر زمین اشکی از چشمانی کوچک شب تمام شد و آنروز بود که برای اولین بار صبحی می دیدم هر چند تصویری نیست حال سالها گذشته و سالی بر سالهای زندگیم افزوده می شود می شنوم از همه سو می گویند تولدت مبارک از همه شما دوستای عزیزم بابت تبریکای قشنگتون تشکر می کنم و برای تک تکتون بهترینها رو آرزو دارم موفق و موید باشید . این کیک زیبا هم به مناسبت فرا رسیدن سال نو و هم برای تولد من تهیه شده گل یاسم بابت هدیه زیبات متشکرم
تکثیر می شوم در تو
لحظه ای هزار آئینه در چرخش چشمانت و رسوخ می کنم گوئی... بنوش، بنوش رنگ چشمانم را در فنجان قهوه روزانه ات سیاره من، زیسته ام در تو حق آب و گل دارم، بر سرزمین آغوشت و با هرنفست وزیده ام بر آبی دریاها زنده گشته ام، به اعجاز بوسه ات بالغ شده ام چنان کبوتری در بلوغ سبز دستانت و باور کن به اینجا بی آبی رگهایت غریبه ام به غریزه خویش... نشود فاش کسی آنچه میان من و تست تا اشارات نظر نامه رسان من و تست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و تست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه ی عشق نهان من و تست گو بهار دل و جان باش وخزان باش،ارنه ای بسا باغ و بهاران که خزان من و تست این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت گفتگویی و خیالی ز جهان من و تست نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل هر کجا نامه ی عشق است نشان من و تست سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه ومهر وه ازین آتش روشن که به جان من و تست... سنگی است زیر آب در گود شبگرفته ی دریای نیلگون تنها نشسته در تک آن گور سهمناک خاموش مانده در دل آن سردی وسکون. او با سکوت خویش از یاد رفته ای است درآن دخمه ی سیاه هرگز بر او نتافته خورشید نیمروز هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه. بسیار شب که ناله برآورد و کس نبود کان ناله بشنود. بسیار شب که اشک بر افشاند و یاوه گشت در گود آن کبود. سنگی است زیر آب،ولی آن شکسته سنگ زنده ست،می تپد به امیدی در آن نهفت. دل بود،اگر به سینه ی دلدار می نشست گل بود،اگر به سایه ی خورشید می شکفت...
Design By : Pichak |