چشم در چشم تو می دوزم ، دستانت را با تمام احساسم به دست می گیرم و می فشارم . در چشمانم چه می بینی ؟ نگاه پر از خواهشم را می بینی ؟ سکوت می کنم . سکوتم را می شنوی؟ کلمات را در حصار زبانم به بند می کشم تا همیشه نهفته بماند . تو سکوتم را می شنوی آیا ؟ کلامی نمی گویم . چرا که کلمات نمی توانند همه احساسم را آنگونه که هستند بیان کند . از تو نمی گویم . چرا که هیچ توصیفی سزاوار توصیف تو نیست . تو که هستی که من اینگونه از تو بی تابم تو از تبار کدامین ستاره ای که اینگونه بر آفتاب طعنه میزنی ؟ با من بمان و بگذار از عطر نفسهایت معطر شوم . با من بمان و بگذار از نجابت نگاهت نجیب شوم . با من بمان و بگذار از مهربانی نگاهت مهربانی را لمس کنم . با من بمان و بگذار از صداقت کلامت صادق شوم . با من بمان و بگذار از گرمی دستانت گرم شوم . با من بمان و بگذار از شانه هایت تکیه گاهی ابدی برای خود داشته باشم . با من بمان و بگذار از با تو بودن زنده بمانم و زندگی کنم . با من بمان . با من بمان ای پناه خستگی ها یم . تو که باشی از هیچ چیز نمی هراسم . با من بمان . تو که باشی از سختی ها نمی هراسم تو که باشی از مشکلات زندگی نمی هراسم تو که باشی از فصل خزان باکی ندارم تو که باشی از هیچ چیز نمی هراسم . بمان و نگذار هراس بی تو بودن نهراسیدنم را از زندگی هراسی بزرگ باشد . بمان و نگذار که بی تو پوچ شوم . با من بمان .
تقدیم به ساحل زندگیم که با وجودش آرامترینم .
Design By : Pichak |