چه اندازه سخت است زمانی که لحظه دیدار را انتظار می کشم ... زمانی که هق هقی بلند تنها باید تا که آرام شوم ، زمانی که دستانم آرام ندارند ، با تمام وجود می لرزم ....حتی قلبم ! و چه اندازه نفس گیر است .... آن زمان که می بینم فرشته رویاهایم ، در عالم واقعیت بسویم می آیی ، آنوقت است که دیگر حتی صدای قلب خودم را هم نمی شنوم ، تنها تپیدنهای وجود گرمت را در سرم احساس می کنم ، دیگر دریاچه ای در چشمانم نیست .... چه آرام و زیبا جاری می شوند بر روی گونه های سردم که تا چند لحظه پیش در تب انتظار می سوختند ، هنگامی که در آغوشت می کشم ، بار دیگر صدای قلبت را بلندتر می شنوم ، هق هق که میزنم بر لرزیدنهایم افزوده می شود ، اما این بار در دستان و آغوش گرم تو . همسر خوب و عزیزم
زمانی که تپیدنهای دلم به نهایت وجود می رسد ،
تا جایی که دیگر هیچکدام از صداهای اطراف را نمی شنوم ،
زمانی که چشمانم در تب باریدن دلتنگیهایت می سوزد ،
زمانی که دنیا را از پشت چشمان غرق در اشک ، تار می بینم ،
زمانی که گذران ساعت دست بر گلویم می گذارد و با هر ثانیه آن را بیشتر فشار می دهد ،
Design By : Pichak |