عصر یک روز بهاری زیرباران بیقرار رد شدی از آخرین پیچ خیابان بهار مثل گلبرگی عرق پوش از نوازشهای شرم طعنه میزد گونه ات حتی به نارنج و انار پیش از این آری اگر می دیدمت این سالها رخنه در روحم نمی کرد این سکوت مرگبار گفتمت بنشین ، برایم حرف تنهایی بزن غیر عشق اینجاندارد هیچ حرفی اعتبار بی توتکرار خزان است و زمستان و ستم بی تو تقویمم تهی از عید و نوروز و بهار بی تعارف از دلت می آید ای خوب نجیب بعد چندین روز و ماه و سالهای آزگار باز هم من باشم و تنهایی و دردی غریب باز هم من باشم و شب پرسه های انتظار ابرها رفتند و من ماندم و تنها جای پات مانده بود از خواب دیشب روی پلکم یادگار
Design By : Pichak |